-
زنگ تفریح۲
سهشنبه 24 آذرماه سال 1388 18:29
روزی روزگاری تاجر ثروتمندی بود که 4 زن داشت . زن چهارم را از همه بیشتر دوست داشت و او را مدام با جواهرات گران قیمت و غذاهای خوشمزه پذیرایی می کرد... بسیار مراقبش بود و تنها بهترین چیزها را به او می داد. زن سومش را هم خیلی دوست داشت و به او افتخار میکرد . پیش دوستهایش اورا برای جلوه گری می برد گرچه واهمه شدیدی داشت که...
-
زنگ تفریح
یکشنبه 22 آذرماه سال 1388 16:47
حاضر جوابی برنارد شاو در مقابل یک نویسنده جوان روزی روزگاری نویسنده جوانی از جرج برنارد شاو پرسید: «شما برای چی می نویسید استاد؟» برنارد شاو جواب داد: «برای یک لقمه نان.» پسره بهش برخورد. پس توپید که: «متاسفم. برخلاف شما ما برای فرهنگ می نویسیم.» و برنارد شاو گفت: «عیبی ندارد پسرم. هر کدام از ما برای چیزی می نویسیم که...
-
اومدم...
سهشنبه 17 آذرماه سال 1388 19:49
سلام دوست جون جونیا خودم حالو احوالتون خوبه؟ من که نبودم کیا آپ کردن؟ سریع دستاشون بالا عزیزا جای همتون خالی بود محشر بود...عالی بود وقتی رسیدیم ساعت ۲:۱۵ صبح ۵شنبه بود....نماز صبح رو رفتیم که تو حرم بخونیم...و اولین حس من بعد از ورود به حیاط حرم...گریه بود و گریه بود و گریه.....دست خودم نبود....خوشحال بودم...خیلی...
-
و بالاخره مشهد....
سهشنبه 10 آذرماه سال 1388 18:01
سلام به بروبچز مهندسین !معلمین!معلفین!مذکرین !مونثین !دیپلمین...خونه دارا...بچه دارا و بچه ندارا...خوشگلا و زشتا(که ما اصن نداریییییم اینجا)...همه و همه ...سلاممممممممم خوبین؟ همیشه خوب باشین....آخه یکی اون بالاست که هممونو میبینه...همیشه هم باهامونه... پس غصه بی غصه...همه چی درسته خدمت رفقا عرض کنم که سالی جونتون...
-
ادامه سلام قبلی
سهشنبه 3 آذرماه سال 1388 21:56
بازم سلام خوب ما چایی خوردیم و اکنون اندکی بهتر میباشیم...(نخیر من ترک نیستم...اما چایی خورم ) عزیزای دلم که شما باشین میریم سراغ اصل مطلب :::::: اول از همه از همتون ممنونم بخاطر نظرای خوشگلی که برام گذاشتین دوم کارای عقب افتادم تا حدود زیادی ردیف شد....مانتو هامو شستم...کمدا رو مرتب کردم....امتحان داشتم که باعث شد...
-
سلام :))
سهشنبه 3 آذرماه سال 1388 18:25
سلام دوست جونا اصل حالتون چطوره؟خوش میگذره؟مماخطون چاقه؟ طبق ۱۰روز وعده داده شده امروز روز آپ کردنه ...اما حسش نی تو این چندوقت کلییییی اتفاقا افتاد...اما بازم حسش نی دیروزم تولد بابایی جونیم بود بابایی جونم تولدت مبارک....مرسی بخاطر تک تک زحمتایی که واسمون میکشی....خیلی دوست دارم بابای خوبم .... دوباره میام واسه آپ...
-
اینم میگذره...
شنبه 23 آبانماه سال 1388 14:13
سلام عزیزای دلم. دوستای گل مجازیه من چطورن؟خوش میگذره رفقا؟ حال و احوالتون چطوره ؟ منم خوبم...مرسی.......شکر خدا... راستش دوست جونا چند وقته حال و هوام یه جوریه یه زمان خیلی طولانی میخوام واسه کارام....جدا از این ساعت هایی که میگذره حس میکنم خیلی از از زندگیم دور افتادم...میخوام خودمو بهش برسونم خیلی کارای عقب افتاده...
-
تولدت مبارکککک
شنبه 16 آبانماه سال 1388 18:22
تولد آبجی جونم به ادامه مطلب منتقل شد...علاقه مندان مراجعه فرمایند آبجی جونم...17آبان روز تولدت رو بهت تبریک میگم عزیزدلم ایشالا همیشه موفق و شاد و سلامت باشی تو لد ت مبا رک بازم شادی و بوسه،گلای سرخ و میخ میگن کهنه نمی شه تولدت مبارک تو این روز طلایی تو اومدی به دنیا و جود پاکت اومد تو جمع خلوت ما تو تقویما نوشتیم تو...
-
سایت
سهشنبه 12 آبانماه سال 1388 19:56
سلام بچه ها یه سایت جالب میخوام بهتون معرفی کنم / http://www.worldometers.info/fa برین ببینین حالشو ببرین دوست جونا
-
آخ جون بارووووون
سهشنبه 12 آبانماه سال 1388 19:52
خداجونمممممممممم به خاطر قطره قطره ی بارونت ازت ممنونم من عاشق بارونم خدا جونم شکرتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت خیلی دوستت دارم
-
همه حسسسم پرید...
شنبه 9 آبانماه سال 1388 12:55
سلام.میدونین چی شد؟ کل حرفامو نوشتم و آخراش بودم که منتشرش کنم که کامپیوتر یهو خاموش شد .........فکر کن همه حسه نوشتنم پرید اما مهماشو میگم ..... *از نظراتون ممنونم *یه سری تغییراتو تو کارام شروع کردم(تو آپ قبلی گفته بودما) ...از خودمم بابتشون خوشحال و راضی ام *میخوام ارشد رو شرکت کنم...البته واسه آزمایش خودم...آخه...
-
ناراحت
دوشنبه 4 آبانماه سال 1388 20:54
ناراحتم.... ازین که چرا امروز نتونستم جواب اون پسره ی ع و ض ی رو بدم ناراحتم.... از پروییه یکی از دوستام که از پشت بهم خنجر زد ناراحتم... ازینکه چرا اون موقعی که باید حرف بزنم دهنم قفل میشه ناراحتم.... ازین که چرا گاهی بعضیا رو بیشتر از حددشون تحویل میگیرم که بعد همون آدم ب ر ی ن ه بهم ناراحتم.... که نیتم یه چیزه اما...
-
چی بخرم
شنبه 2 آبانماه سال 1388 16:10
سلااااممممم دوستای گلم ... ۱۷آبان تولد آبجی جونمه چی براش بخرمممم؟؟؟؟؟ لطفا راهنمایی کنین دوست جونا تا بعد...بای
-
دیروز
چهارشنبه 29 مهرماه سال 1388 11:40
سلام علیکم احوالتون چطوره؟ دیروز به مناسبت روز دختر دخترخاله هام اومده بودن خونمون(مزدوج هستن)و دختر خاله بزرگم واسه من و آبجیم ازین مجسمه سفالی های خیلی خوشگل خریده بود ...دستت درد نکنه ب جونمممممممممم ایشالا واسه دخترات(البته هنوز خبری نیستا) جبران کنیم دیروز جلسه گروهمون بود تو یونی....برای حللللله مشکلات تا این حد...
-
مبارکه
سهشنبه 28 مهرماه سال 1388 19:46
سلام دختراااااااااااااااا روزتون مبارکککککککککککک
-
زلزله تهران....
شنبه 25 مهرماه سال 1388 16:46
راستی بچه ها امروز تهران زلزله اومد اما ما متوجه نشدیم!!!!!!!!! ۴ریشتر هم بوده تو خونمون جز داداشم که شک کرده بود زلزله اس هیچ کودوم متوجه نشدیممممم شماها متوجه شدین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
-
پیک نیک
شنبه 25 مهرماه سال 1388 15:56
سلام دوست جونا خوبین؟ خوش میگذره؟ جای همتون خالی دیروز با دایی اینا و خاله اینا و مادرجونمو خودمون رفتیم پارک جنگلی چیتگر.....کلی خوش گذشت یه جای دنج و خلوت که هم سایه بود و هم کنار آب نشسته بودیم .... حدود ۲ساعت بعد ۲تا ماشین اومدن اونجایی که ما بودیمو یه ذره بالاتر نشستن و یه ربع بعد ۲تا ماشین دیگه اومدن و پایین تر...
-
دهاتی....
دوشنبه 20 مهرماه سال 1388 23:40
سلام خوشملا خوبین؟ تا حالا شده کنف شین؟> جاتون خالی نباشه شنبه باید بخاطر یه درسه 1واحدی(آزمایشگاه)میرفتم یونی منم که حالشو نداشتم ...بعد 60بار زنگیدن و اس ام اس دادن به شیما و مدی(که کلاس داشتن) واس اینکه ببینم کلاسم تشکیل میشه یا نه...نهایتا از گشادبازی دست برداشتمو راهیه یونی شدم(قرار بود کلاس تشکیل شه)رفتم سر...
-
رویداد هفته.........+پی نوشت
شنبه 18 مهرماه سال 1388 19:10
یه سلامه تپل و پر انرژی به همه خواننده های خاموش میبینم که اگه دیر آپ کنم هیکشی دلش تنگ نمیشه جز مدی جونم البته من انتظاری ندارم چون واس دل خودم مینویسم اما خوب اگه نظر بدین خوشحال میشم دوست جونا ...واما هفته ای که گذشت: شنبه یکشنبه اتفاق خاصی نیفتاد اما دوشنبه پر از اتفاقای رنگی رنگی بود اول اینکه با یه استاده گند...
-
نمیخوام اینجوری شه...
یکشنبه 12 مهرماه سال 1388 22:30
سلام.گاها شده بدون اینکه خودتون بخواین از چیزی ناراحت شین یا دلتون بشکنه؟؟؟؟؟؟؟؟ یا شده بدون اینکه بخواین کسیو ناراحت کنینو دلش بشکنه؟؟؟؟؟؟؟؟ امروز اینجوری بودم....هم دلم شکست هم دل شکوندم هروقت دل کسی رو شکستی روی دیوار میخی بکوب تا ببینی چقدر دل شکستی هروقت دلشان را به دست اوردی میخی را از روی دیوار بکن تا ببینی...
-
دل نوشته....
یکشنبه 12 مهرماه سال 1388 17:12
سلام....چرا گاهی همو درک نمیکنیم... اول به خودم میگم بعد به(.....) آنگاه که غرور کسی را له می کنی، آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی، آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی، آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری ، آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی، آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را...
-
تولد +پی نوشت
یکشنبه 12 مهرماه سال 1388 16:41
سلام عزیزا خوبین؟ منم خوبم دیروز رفتیم تولد انقدر زدیمو رقصیدیمو شلوغ پولوغ کردیم که نگو به تعداد خیلی زیادی هم فیلمو عکس گرفتیمو کلی خوش گذشت...جای همتون خالی... جان؟؟؟؟آهان.چند نفر بودیم؟ ما کلا سه نفر بودیم ...منو مدی و صاحب تولد یعنی سمی جون آخر سر هم انقد سالاد ماکارونی و سالاد الویه و کیک و نوشابه خوردیم که...
-
چراااااااا.........
شنبه 11 مهرماه سال 1388 09:59
سلام چرا بعضیا اینجورین؟ این فیلم بازی کردنای الکی یعنی چی؟ اصلا برای چی؟! امروز قرار بود ..... حذف
-
روزگار ما....
دوشنبه 6 مهرماه سال 1388 23:33
سلام خوشگلا و..........................باز آمد بوی ماهه مدرسه/بوی بازی های راهه مدرسه (با چند روز تآخیر...بپذیرین ) البته این واسه قدیم میباشد واس ما باید جای مدرسه بزاریم دانشکده باورم نمیشهههههههههههههه ......که ان شالاااا 20واحد این ترمو که پاس کنم ..فقط 16واحدم میمونه تا یه لیسانسه به لیسانسه های مملکت اضافه شه...
-
باروووون
پنجشنبه 2 مهرماه سال 1388 12:48
سلام دوست جونا باز باران با ترانه با گوهرهای فراوان میخورد بر بام خانه یادم آید... من خیلی بارونو دوس دارم خدا جون خیلی باحالییی
-
پرحرفی!!!!!!!
سهشنبه 31 شهریورماه سال 1388 16:48
سلام عزیزااااا چطوریییییییییین؟؟؟؟ امسال عید فطر اولین سالی بود که نرفتم نماز به علت اینکه دقیقا روز آخر ماه رمضون خاله جان آمده بودن.... درنتیجه تا ساعت ۲خوابیدم (هر سال میریم کنار حسینیه شهرک خودمون ...نمیریم تو حسینیه چون نماز عید فطر باید تو فضای آزاد باشه ........خوب بابا چرا میزنین...میدونم میدونین ) بابامم ازین...
-
اولین سلام
یکشنبه 29 شهریورماه سال 1388 00:27
اول سلام خداجونم دوم سلام برو بچز عید همتون مبارک این ماه رمضونم تموم شد...نماز روزه همتونم قبول باشه... من سالی هستمو تصمیم گرفتم وبلاگ درست کنم میدونین چرا؟آخه تو این چند روز هرچی وبلاگ خوندم خاطرات بچه های متآهل بود مگه ماها که مجردیم خاطره نداریم نه بابا...اشتباه نکنین...با متآهلا دعوا ندارم..از خیلیاشونم خوشم...