دوران صفای ما دوتا :) :)

به وبلاگ سالی خوش اومدین :))

دوران صفای ما دوتا :) :)

به وبلاگ سالی خوش اومدین :))

آشنایی۱

سلام سلام....خوبین دوست جونیا؟

دیگه چون خیلی دوست دارین اومدم آپ کنم

تشویقم کنین تا سرحال شم

مرسی...مرسی

خب خوشگلا ما هم خوبیم...اوضاعمون هم خیلی خوبه به حمدالله...




اگه حوصله دارین بیاین ادامه مطلب

خب خب خب میخوام از آشناییم با علی جونم بگم

اول با یه مقدمه شروع میکنم:::::::

با یکی از دوستای بابا از خیلی وقت پیشا رفت و آمد میکردیم...تا همین موقع ها....اون وقتا ما ۲تا بچه بودیمو اونا هم ۲تا بچه داشتن...ما ۲تا دختر بودیمو اونا یه دختر و یه پسر...به ترتیب سن...اول من بودم بعد دختر اونا بعد آبجیم بود و بعد پسر اونا....فاصله ی سنیمونم ۸ماه ۸ماه بود(و هست)

ما اصالتا شمالی هستیم.بابا اینا برای شهرستان زیبای فومن هستن و مامان از طرف خانواده ی مادری به زیباکنار میرسن...و البته الان یکی از خاله هام انزلی زندگی میکنه...

خاله ف(خانوم دوست بابا که از اول خاله صداش میکردیم) و شوهرش(دوست بابا)هم اهل فومن هستن...خونواده ی خاله ف هم در حال حاضر فومن زندگی میکنن و فقط یه خواهرش کرجه...بابا  این دوستشو از دوران مدرسه میشناسه...

گذشته ازین مقدمه خواهر زاده ی خاله ف حدود ۵سال پیش میاد تهران و میره سرکار..اولین سال رو تو اتاقی که خاله در اختیارش میذاره میگذرونه و بعد اون خونه اجاره میکنه...حدود ۳سال پیش که ما رفته بودیم خونه خاله اینا(که این قسمتو من یادم نمیاد و جناب آقای  نامزد برام گفته)برای اولین بار منو میبینه و ازم خوشش میاد...اما چون بچه بودیم به کسی حرفی نمیزنه...اما دورادور اگه حرفی از ما یا خونوادمون میشده گوششو تیز میکرده تا ببینه چه خبره...تا اینکه پارسال وقتی عمه اش (خاله ف)چند نفرو واسه ازدواج بهش پیشنهاد میده قبول که نمیکنه..هیچ...خودش منو به عمه اش پیشنهاد میده...

خلاصه جمعه قبل از ماه رمضون پارسال خاله میزنگه خونمون و برای نهار دعوتمون میکنه و میگه دوست داره تا وقتی مامانش که از شمال اومده ..خونشونه ..ما هم بریم که دور هم باشیمو اینا...ماهم رفتیم...بعد از نهار خواهر خاله ف با شوهرشو دخترش اومدن ...ماهم که از همه جا بی خبر..مثه همیشه میگفتیمو میخندیدیم...بنده به نوبه خودم حتی شک به چیزی نبردم اما خب مامانم حس شیشمش قوی تر بود ....


 ادامه در برنامه بعد :)))

فعلا بای بای

(اگه گیج خواب نبودم مبنوشتم ...اما معذرت...خیلی خسته ام)

دوستون دارم:*