دوران صفای ما دوتا :) :)

به وبلاگ سالی خوش اومدین :))

دوران صفای ما دوتا :) :)

به وبلاگ سالی خوش اومدین :))

اومدم...

سلام دوست جون جونیا خودم

حالو احوالتون خوبه؟

من که نبودم کیا آپ کردن؟سریع دستاشون بالا

عزیزا جای همتون خالی بود

محشر بود...عالی بود


وقتی رسیدیم ساعت ۲:۱۵ صبح ۵شنبه بود....نماز صبح رو رفتیم که تو حرم بخونیم...و اولین حس من بعد از ورود به حیاط حرم...گریه بود و گریه بود و گریه.....دست خودم نبود....خوشحال بودم...خیلی خوشحال....یا امام رضا مرسی که دعوتم کردی

هنوز باورم نمیشه که رفتمو اومدم

از ۴شنبه ظهر که حرکت کردیم تا یکشنبه صبح که رسیدیم کلا ۶ساعت هم نخوابیدم...یعنی اصن نمیتونستم بخوابم....

شب آخری هم که مشهد بودبم با یکی از دوستام(زینب) که همپای خیلی خوبی بود واسه زیارت و کلا دختر خیلی گلی بود از ساعت ۱۲شب تا نماز صبح حرم بودیم...دعا و نماز و گریه...خیلی شلوغ بود من اصن دستم به ضریح نرسید...دلم نمیخواست بقیه رو هول بدم تا دستمو به ضریح بزنم....دورا دور با آقا حرف میزدم و حتما صدام رو میشنید....حدود نیم ساعت یه مقدار با فاصله از ضریح نشستیم...فقط نگاش میکردم...احساس عالی بود...هنوز دلتنگم...دلم اونجاست....کاش بازم بطلبه....

من که این همه جمعه از عمرم گذشته و یه بار هم ندبه نخوندم....جمعه ای که اونجا بودیم با مسئول گروهمون که خانوم خیلی خوبی بود و با زینب رفتیم صحن امام  و ندبه خوندیم...با سیل انبوهی از جمعیت(یعنی خیلی شلوغ بود)....عالی بود

هرچی از عالی بودن این سفر بگم کم گفتم...

شب جمعه هم بارون خیلی نازی اومد...و نماز مغرب عشا رو زیر بارون خوندیم...

ای خدا خیلی دوست دارمو ازت ممنونم....

یا امام رضا...بازم دعوتم کن....منتظرتم

حرفام زیادن....خیلی زیاد...اما به زبون آوردنشون سخته....

تابعد....


و بالاخره مشهد....

سلام به بروبچز مهندسین!معلمین!معلفین!مذکرین!مونثین!دیپلمین...خونه دارا...بچه دارا و بچه ندارا...خوشگلا و زشتا(که ما اصن نداریییییم اینجا)...همه و همه...سلاممممممممم

خوبین؟

همیشه خوب باشین....آخه یکی اون بالاست که هممونو میبینه...همیشه هم باهامونه...

پس غصه بی غصه...همه چی درسته

خدمت رفقا عرض کنم که سالی جونتون عازم مشهده....فردا صبح حرکت میکنیم به حمدالله

از طرف دانشگاه....یادتونه که گفتم اسمم تو قرعه کشی درومده بود

بالاخره امام رضا ماروهم طلبید

خداجونم شکرتتتتتتتت

بخاطر همه چی.....

خودت کمکم کن حرفا و درد دلای بچه ها یادم بمونه

هنوز باورم نمیشه که فردا عازمیم....آخه من فقط یه بار رفتم مشهد...اونم ۶ یا ۷سال پیش....خیلی دوستت دارم خداجونمHeart Smile Heart Smile Heart Smile





ادامه سلام قبلی

بازم سلام

خوب ما چایی خوردیم و اکنون اندکی بهتر میباشیم...(نخیر من ترک نیستم...اما چایی خورم )

عزیزای دلم که شما باشین میریم سراغ اصل مطلب::::::

اول از همه از همتون ممنونم بخاطر نظرای خوشگلی که برام گذاشتین

دوم کارای عقب افتادم تا حدود زیادی ردیف شد....مانتو هامو شستم...کمدا رو مرتب کردم....امتحان داشتم که باعث شد درس بخونم

و اما تو این ده روز گذشته....

یکشنبه:رفتم یونی....بخاطر یه درس یه واحدی

دوشنبه:بازدید داشتیم واسه درس حفاظتمون...یه نهار باحالی هم بهمون دادن

سه شنبه:حال دوستم شیما خیلی بد بود...که مجبور شد بره دکتر

چهارشنبه:نرفتم یونی چون ۵شنبه ش امتحان اصول زهکشی داشتم 

۵شنبه:تفسیر داشتم ساعت ۸ که من ساعت ۱۰ رو رفتم...چون ساعت ۲همون روز امتحان داشتم و کلاس قبل امتحانمم باز پیچوندم تا بشینم درس بخونم....و بعدش بالاخره امتحانه رو دادم...خوب بود...خدارو شکر

جمعه:(توصیه ایمنی:دوستایی که کلبچ دوست ندارن این یه تیکه رو نخونن که خدای نکرده حالشون بد نشه ما مدیون نشیم)

باخانواده محترمه و مکرمه رفتیم بازار پارک لاله تو کارگر شمالی   و یه نمور گشتیمو بعد رفتیم  رو به رو خیابون....یه کلبچ باحال زدیم به بدن...خدایی خیلی خوشمزه بود و تمیز هم بود....خوش گذشت...

شنبه:به کمک به کارهای منزل گذشت و کمی در نت الاف بودیم

یکشنبه:حسش نبود نرفتم یونی(آخه بخاطر یه واحد عملی...اونم ۶صبح پاشم برم یونی؟!!!!واسه نیم ساعت؟خلاصه نرفتم )

دوشنبه:همه کلاسا برگذار شد و من و مدی و شیما سر کلاس آخر(تغذیه گیاه) فقط نامه نگاری کردیمو درس فرت

سه شنبه:(یعنی امروز)مدی نیومد یونی...اما من و شیما رفتیم و کلی امروز تو یونی شیطونی کردیم و تو آزمایشگاهمون عکس گرفتیم(شیما گوشیش شارژ نداشت و چون شارژر واسه مهندس اکبری که مسئول آزمایشگاهمونه بود مجبور بودیم اونجا بمونیم و چون اون موقع صبح کسی کلاس نداشت و مهندس هم هی میرفت بیرون و ما آزمایشگاه رو از آنه خودمان کردیم و مهندس هم هر از چند گاهی میومد و دوباره میرفت)ساعت ۱۱:۱۵ بچه ها کلاس داشتن در نتیجه ما کمی ساکت شدیم...جالب اینکه این آزمایشگاه همونی بود که من ساعت خودم تو یکشنبه نرفته بودم...با استاد صحبت کردمو اجازه داد بشینم سر کلاستازه حضورم زد واسمآخیش....

بعدشم که اومدم خونه و بعد کمی حرفیدن با مامی جونمو آبجی جونم خوابیدم تا اذان...بعدشم اومدم اینجا پیش شما عزیزا

کسل کننده بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

تا بعد

باییییی




سلام :))

سلام دوست جونا

اصل حالتون چطوره؟خوش میگذره؟مماخطون چاقه؟

طبق ۱۰روز وعده داده شده امروز روز آپ کردنه...اما حسش نی

تو این چندوقت کلییییی اتفاقا افتاد...اما بازم حسش نی

دیروزم تولد بابایی جونیم بود

بابایی جونم تولدت مبارک....مرسی بخاطر تک تک زحمتایی که واسمون میکشی....خیلی دوست دارم بابای خوبم....

دوباره میام واسه آپ درست حسابی...الان برم یه چایی بخورم...آخه تازه از خواب ناز پس از یونی ای پاشدم



برمیگردم.......